درآمدی بر سرمشق توسعه اقتصاد و جامعه دانش در ایران
- ابی واربورگ: مورخ تصویر - بهمن ۷, ۱۴۰۲
- درآمدی بر سرمشق توسعه اقتصاد و جامعه دانش در ایران - مهر ۲۷, ۱۴۰۲
- کتاب تنظیم حکومتی دین و التزام مذهبی - شهریور ۲۰, ۱۴۰۲
- درآمدی بر سرمشق توسعه اقتصاد و جامعه دانش در ایران
- نویسنده: کمال اطهاری
- ناشر: انتشارات کتاب شرق
- چاپ اوّل: ۱۴۰۲
- تعداد صفحات: ۵۱۸
لینک خرید اینترنتی کتاب
هدف ما در این کتاب در اساس شناخت ساختار و راهبردهای سرمشق فرایند انباشت ثروت در دوران نوین و مبانی اجتماعیکردن آن است که خود پیشنیاز بقای جوامع و تحقق دیگر فرایندها محسوب میشود.
کتابِ درآمدی بر سرمشق توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش در ایران را با این امید نوشتهام که گامی در راهِ انطباق روشنفکران و نخبگان با وظائف و دورانهای نو، و حرکتی همگام با تحولات ناشی از آن باشد؛ و سرآغازی برای رفع نقص دانش ما از دوران نو، و زمینهساز انکشاف ارادهی جمعیِ ملی-مردمی در جهت توسعهی ایران شود.
در این کتاب ساختار سرمشق توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش را در ایران، همراه با جهتگیریهای راهبردیِ (strategic direction) تحقق آن ارائه خواهم نمود، تا مبنای گفتمان در حوزهی عمومی برای تدقیق مدلسازی و نهادسازی توسعه قرار گیرد، چراکه سرآغاز تشکیل یک بلوک تاریخی یا جبههی سیاسی رهاییبخش، بحث و توافق دربارهی ساختارِ سرمشقی نوین یا مدل اجتماعی بدیل وضع موجود است.
در مقدمه کتاب چنین میخوانیم:
مقدمه کتاب
🔹یک، توسعه معادل (development)، و ریشهی معنای آن از نهان بهدرآوردن است. ازینرو معادل اولیهی آن در متون فارسی که «انکشاف» بوده، گویاتر مینماید. با وامگیری از هابرماس، توسعه بهمعنای فرایند فرایاز و همافزای مجموعهی فرایندهای انباشت ثروت، دانش، فناوری، فرهنگ و هنر، رفاه و عدالت، آزادی و مشارکت سیاسی و اجتماعی… برای رهایی بشر از بندِ کور قوانین طبیعی و اجتماعی است. برای پیمودن فرایند توسعه هر فرد و جامعهای باید به کشف قابلیتهای خود برای بهدست آوردن توانایی خلق آگاهانهی روابط نوین اجتماعی در جهت رهایی از بند جبرهای طبیعی و اجتماعی نائل آید. توسعه دلالت بر تکامل اجتماعی-تاریخی دارد و تکامل اقتصادی و اجتماعی نیز قانونمند است، ازینرو بدون شناخت قوانین تکامل تاریخی، امکان گام نهادن در راه و تحقق توسعه فراهم نمیآید، یا این درک ضرورت است که مایهی آزادی است. اگر تکامل اجتماعی قانونمند نبود، همهی جوامع توسعهیافته محسوب میشدند و جوامعی که از قانونمندی و ضرورتهای آن تبعیت نمیکردند دچار استعمار، فقر و قحطی، استبداد و تبعیض و بیعدالتی نمیشدند.
از نهان درآوردن قابلیتها تنها با دانش و سرمشقی نو ممکن میشود که نهادهای موجود یک جامعه را انکشاف بخشد. همانطور که انسان میتواند از لحاظ جسمی رشد کند بیآنکه از لحاظ عقلی رشد کرده باشد، یا با مواد نیروزا و ماهیچهساز بدنش را رشدیافته و پرتوان بنمایاند، جامعه اگر به گرتهبرداری از آنچه قانون تکامل انگاشته بسنده کند، بهزودی از پا میافتد. از آنجا که توسعهی جوامع بهصورت پیوسته و با تکامل جوهری (دیالکتیکی) صورت میگیرد، اگر جامعهای به اقتباس و گرتهبرداری از یک سرمشق اکتفا کند و به مرحلهی نوآوریِ درونزا نرسد، دچار نازایی و سترونی میشود. تجربهی تاریخی هم ثابت کرده که تحمیل یک سرمشق نو، نهتنها موجب توسعه نمیشود، که واکنشهایی واپسگرا را در پی دارد. توسعهی یک جامعه همچون ورود و جذب مفاهیم جدید علمی، فلسفی و هنری به یک زبان زنده است. در این ورود هرچند که گاه استفاده از برخی واژگان زبانهای دیگر ضروری بیفتد، اما بیان مفاهیم در اساس با واژگان و دستور زبان آن زبان زنده باید صورت پذیرد. بدین ترتیب آن زبان منسوخ نمیشود، بلکه واژگان و محتوای آن ژرفا و گسترش مییابد. اما اقتباس و گرتهبرداری از یک مدل توسعه، مانند بیانِ طوطیوارِ مفاهیم نوین به زبانی بیگانه است که در نهایت به زنده بهگور کردن یک زبان زنده خواهد انجامید. همانطور که بقای یک زبان به جذب مفاهیم نو، و قدرتش به خلق مفاهیم نو وابسته است، بقا، پیشرفت و قدرت یک جامعه نیز به جذب سرمشقهای نوین و انکشاف آنها وابسته است. در این کتاب، سرمشق توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش، بهمعنای جذب مفاهیم یا اصول نوین توسعه برای انکشاف و تکامل اجتماعی ایران بر اساس ضرورتهای تاریخی است.
🔹 دو، در عامترین تعاریف، در اقتصاد دانشبنیان یا اقتصاد دانش (knowledge economy)، دانش آموخته، آفریده، فراگیر شده و بهکار میآید تا توسعهی اقتصادی و اجتماعی بهبار آورد. بخشهای اصلی اقتصاد دانش، صنایع دارای فناوری متوسط به بالا و خدمات مولد هستند. جامعهی دانش (knowledge society) جامعهای است که در آن مردم توانمند میشوند تا دانایی را به توانایی تبدیل کنند، و با مشارکت در فرایند توسعهی اقتصادی و اجتماعی و حکمرانی، کیفیت زندگی خود و جوامع خود را بهبود بخشند. اقتصاد دانش هرچند مانند صنعتیشدن در متن سرمایهداری پرورده شده و بر قدرت آن افزوده است، اما همانند آن مانند یک ضرورت تاریخی روبهروی بشریت قرار گرفته، و عبور از سرمایهداری مستلزم ورود به اقتصاد دانش است. جایگزینی دانش بهجای کار مستقیم را، مارکس بهمثابه یک کلانروند (megatrend) تاریخی، بیش از ۱۵۰ سال پیش در «گروندریسه» پیشبینی کرده بود. ورود به اقتصاد دانش برای بشر امکانات رهاییبخش بسیاری فراهم میآورد، که استفادهی همگان از آنها مستلزم اجتماعیشدنِ هرچه بیشتر تولید و توزیع است. مارکس نخستین بار در «مانیفست» و بعد در دیگر آثار خود بارها تأکید نموده بود، قانون اول سرمایه انقلاب پیاپی در تولید است، که همراه آن سازمان تولید و مناسبات اجتماعی را دگرگون میسازد. همچنین تا سرمایهداری موفق به رشد نیروهای مولده باشد، قابل سرنگونی نیست. درست در متن همین فرایند، بهمثابه یک فراکلانروند، بود که سرمایهداری با انقلاب پیاپی در تولید و پیشدستی در ورود به دوران پساصنعتی یا اقتصاد دانش، توانست سوسیالیسم دولتی را، که نهادهای صُلبش اجازهی انقلاب پیاپی در تولید را نمیداد، بهسوی فروپاشی براند.
بر این اساس، ورود به اقتصاد و جامعهی دانش برای تمام کشورهای پیرامونی یا توسعهیابنده چون ایران ناگزیر است، همانطور که پیشتر در قرن بیستم صنعتیشدن ناگزیر بود. اما ایران به دلیل غفلت حاکمیت از این ضرورت، در تلهی توسعهی جدیدی گرفتار آمده است. تلهی توسعهی جدید مرکب از تلهی بهرهوری به دلیل ناتوانی در ورود به اقتصاد دانش و نوآوری؛ تلهی آسیبپذیری اجتماعی به دلیل نبود سیاست اجتماعی شایسته یا ناتوانی در ورود به جامعهی دانش؛ تلهی نهادی بهصورت نبود دموکراسی، و در عوض کژکارکردی نهادی و فساد؛ و تلهی محیطزیست بهصورت تخریب آن و ناتوانی در مقابله با تغییرات نامساعد اقلیمی، و ناشی از عوامل پیشین است. این تلهی توسعه، هر نظامی را بهسوی فروپاشی میراند. آنچه روشن است حتی ایدههای درستی که برای توسعه در چارچوب دولت جمهوری اسلامی مطرح شده، در دستگاه قدرت به ایدههای غلط تبدیل گشته است. در واقع بهعنوان یک قاعده که استثنائاتی در آن وجود داشته، جریان غالب در حاکمیت ایران هر سیاست و برنامهی توسعهبخش را یا کنار گذاشته، یا با وارد کردن ایدههای موهومی بهشدت غیرعقلانی کرده است. عامل این تبدیل که ابتدا یا دههی اول انقلاب، عمدتاً سوگیریهای معطوف به ایدئولوژی بوده، بهتدریج به سوگیریهای معطوف به انحصار قدرت، ثروت و مالکیت برای کسب رانت تبدیل گشته است.
برای درنیفتادن یا گریز از تلهی توسعه، هدف تمام جوامع امروز گذار دموکراتیک به اقتصاد و جامعهی دانش است. اما در ایران از یکسو حاکمیت اراده و توان علمی و عملیِ گذار دموکراتیک به اقتصاد و جامعهی دانش را ندارد، و از سوی دیگر پژوهش و بحث و توافق دربارهی شیوهی ورود و بالندگیِ اقتصاد و جامعهی دانش در اقتصاد توسعه و اقتصاد سیاسی مارکسی، توسط روشنفکران جامعهی مدنی ایران جدی گرفته نشده است. بهخصوص غفلت از اقتصاد توسعه در چپ و راست به یک فریضه تبدیل شده است: چپ اقتصاد توسعه را نوعی فریبکاریِ برآمده از اقتصاد نوکلاسیک میبیند، و راست برآمدن آن را ناشی از نفوذ سوسیالیسم میداند. در حالی که اقتصاد توسعه که از دههی ۱۹۸۰ بسیار بسط یافته و تجارب کشورهای مختلف را بررسی و تحلیل کرده است، حامل اصول عینی و کاربردی توسعه، و بهعبارت دیگر برنامهی حداقلی توسعه شده است. بهقول روبرت بویر (از واضعان نظریهی انتظام) اقتصاد توسعه با درسهایی که از تاریخ گرفته و با گشایشهای نظریاش، نظاممند و نهادگرا شده و راهبردهای توسعه را بههنگامسازی کرده است. تحلیلهای تطبیقی توسعه و نظریههای مدرن اقتصادی، در عمل درمانگرِ رویکردها و ایدئولوژیهای جزمی شدهاند، ایدئولوژیهایی که تنها دخالت دولت را مقابل نولیبرالیزم قرار میدهند. بزرگی بازار به همان اندازه زیانبار است که بزرگی دولت، راهحل این است که شکستهای دولت توسط نهاد بازار و دیگر اشکال هماهنگی، و نیز بهطور معکوس شکستهای بازار، توسط دولت و دیگر اشکال هماهنگی (بهصورت میانجی بین آنها) جبران گردد.
بیتردید تقابلِ حاکمیت جمهوری اسلامی با دانش و در نتیجه اقتصاد و جامعهی دانش، اثری تعیینکننده و عینی بر درافتادن ایران در تلهی توسعه داشته است؛ اما غفلت روشنفکران رسمی و غیررسمی از الگوی توسعهی جدید، بهمعنای نبود اندیشهای راهنما برای بسیج سیاسی و قرارداد اجتماعی در جامعهی مدنی در چارچوب یک برنامهی حداقلی بدیل است. بدینترتیب در هنگامی که حاکمیت با تداوم و تشدید خطاهایش تلهی توسعه را سختتر و ژرفتر میکند و بر درد و رنج جامعه میافزاید، روشنفکران نیز نمیتوانند جامعهی مدنی را دارای جهتگیری و وفاق لازم برای شکستن موانع تاریخی توسعهاش کنند. در چنین شرایطی امکان برآمدن یک جبههی سیاسی راهبر توسعه نیز ناممکن میشود. ازینرو میکوشم در کتاب گاه با نقد مستقیم، تصویری از کاستیهای اندیشهی توسعه و سادهسازی الزامات تکامل اقتصادی و اجتماعی را نزد ناقدان حاکمیت نیز نشان دهم. بهطور مثال بانک جهانی با سنجهی موسوم به اقتصاد دانش (Knowledge Economy Index = KEI) قابلیتِ ورود کشورها را به اقتصاد دانش(بنیان) رتبهبندی میکند، نه خود اقتصاد دانش. اما اکثر دانشگاهیان، مراکز پژوهشی و پژوهشگران در ایران از این مهم غفلت غیرقابل قبول داشته و آن را با اقتصاد دانش مشتبه کردهاند. در حالی که این سنجه تنها قابلیت تولید، بهکارگیری و جذب دانش را ارزیابی میکند (knowledge assessment)، و اقتصاد دانش شامل ارزش افزودهی صنایع با فناوری متوسط به بالا، ارتباطات و اطلاعات (ICT)، خدمات مولد، و رشتههای خلاق مانند رسانه و معماری است. در بخش بررسی اقتصاد دانش در ایران محاسبهی صحیح آن را ارائه خواهیم کرد. میتوان گفت چندین دهه دیکتاتوری در پیش و بعد از انقلاب ۱۳۵۷، باعث شده که «خردبنیانها» (microfoundations) بهمثابه بقای گفتمانهای منسوخ دربارهی توسعه (مانند برداشت سنتی از نظریهی وابستگی) از یکسو، همراه با رویکرد نادرست به دوران جدید در سرمایهداری (مانند فهم نادرست از نولیبرالیسم در چپ و راست) از سوی دیگر، ملغمهای ناساز و شگفتآور نزد روشنفکران ایران پدید آورد. این ملغمهی فکری، چون چشمبندی راه تدوین یک برنامهی حداقلی توسعه، و تشخیصِ آرایشهای مشخص طبقاتی و بلوکهای تاریخی را در زیربنا و روبنای جامعه برای تحقق آن، بسته است. اگر بپذیریم که هر فرد اطلاعات و دانش جدید را از فیلترِ پیشینهی ایدئولوژی خود میگذراند، این خردبنیانها نیز نقش خاص خود را در اعوجاج ساختاری و کژکارکردی نهادی در ایران داشته و از موانع توسعه بودهاند. ازینرو نقد آنها میتواند راهگشای توسعه و تکامل اقتصادی و اجتماعی ایران گردد. البته سعی من همیشه این بوده که نقد اندیشه در مسیر مجادله (polemic) نیفتد.
🔹سه، در اوایل قرن بیستم (۱۹۱۷) در روسیه یک انقلاب بزرگ رخ داد که اولین انقلاب موفق سوسیالیستی در جهان بود. این انقلاب که راهبر آن حزب کمونیست بود امید بسیار در کشورهای دیگر برای گذار از سرمایهداری پدید آورد. چندی نگذشت که این حزب با رهبری استالین، خلاف پیشنگری مارکس، تحقق سوسیالیسم در یک کشور را ممکن دانست. اما اصرار بر نابودی سریع بازار و برنامهریزی متمرکز، مالکیت و مدیریت دولتیِ تولید و توزیع (بهجای اجتماعیکردن آنها)، و حاکمیت غیردموکراتیک (دیکتاتوری حزبی بهنام دیکتاتوری پرولتاریا) در نهایت نظامی ناکارآمد پدید آورد. این نوع سوسیالیسم، موسوم به سوسیالیسم دولتی، با این که در ابتدای دههی ۱۹۷۰ بسیار قدرتمند مینمود، نزدیک به نیمی از جهان را همراه خود ساخته و تبدیل به یک اردوگاه شده بود، در انتهای قرن بیستم فروپاشید. در کشورهای مرکزی سرمایهداری، احزاب سوسیالیست نابودی بازار و دیکتاتوری پرولتاریا را در دستور کار نداشتند، اما بهخصوص پس از انقلاب کینزی در اقتصاد، دخالت فرایندهی دولت را بهخصوص در امر توزیع (عدالت توزیعی) ضروری میدانستند که این موجد تعریف سیاست اجتماعی و تشکیل دولت رفاه گشت. طی این مدت، هرچند ابتدا احزاب کمونیست در کشورهای پیرامونی و نیمهپیرامونی همان چشماندازِ سوسیالیسم دولتی را داشتند، اما در دههی ۱۹۶۰ میلادی در اکثر کشورهای پیرامونی بهپیروی از نسخهی اولیهی نظریهی وابستگی، اقتصاد مختلط با دخالت دولت برای «گسیختن» از سلطهی امپریالیستی کشورهای مرکزی در دستور کار قرار گرفت. ورود کشورهای مرکزی به اقتصاد دانش و جهانیشدن اقتصاد در دهههای آخر قرن بیستم، تمام این شکلبندیهای اقتصادی و اجتماعی را به تاریخ سپرد. اما بهعقیدهی سمیر امین بسیاری در چپ در اینباره حامل این نوستالوژیهای سهگانه هستند: «الف، بازسازی یک سوسیالدموکراسی واقعی در غرب؛ ب، احیای انواع سوسیالیسم بر مبنای اصولی که در قرن بیستم بر آنها حاکم بود؛ پ، بازگشت به ملیگرایی مردمی در پیرامونیهای جنوب. این نوستالوژیها تصور مینمایند ممکن است سرمایهداری انحصاری را مجبور کنند به عقب به آنچه در سال ۱۹۴۵ بود تقلیل یابد. با کاپیتالیسم باید بهگونهای که هست رویاروی شد نه آنچه، با تصور ممانعت از تحول آن، آرزو داریم باشد». سمیر امین که خود از واضعان نظریهی مارکسی وابستگی و بنیانگذار فروم جهان سوم (Third World Forum) بود، چپ را مخاطب قرار میدهد که بازگشت به گذشته ممکن نیست، باید جهانیشدن توافقی (negotiated globalization) را جایگزین جهانیشدن با سرمایهی انحصاری فراگیر کرد. وی تأکید میکند که «من هیچگاه گسیختن (delink) را بهمعنای خودکفایی انزواجویانه (Autarky) بهکار نبردهام، بلکه منظورم جایگزین استراتژیک در برابر نیروهای داخلی و خارجی در پاسخ به الزامات اجتنابناپذیرِ توسعهی خودخواسته است. گسیختن، بهجای سرسپردن به منافع انحصارات امپریالیستی، از بازسازی شکلی از جهانیشدن حمایت میکند که بر پایهی مذاکره بنا شده است. همچنین امکان کاهش نابرابریهای بینالمللی را فراهم میآورد.» بسیاری دیگر و از آن جمله سازمان بینالمللی کار (ILO) همین رویکرد را در سال ۲۰۰۸ با بیانیهی عدالت اجتماعی برای جهانیشدن عادلانه (Social Justice for a Fair Globalization) و در سال ۲۰۰۹ با پیمان جهانی اشتغال (Global Jobs Pact) مطرح نمودهاند. کوشش من هم در این کتاب، ارائهی مبانی همین «جایگزین استراتژیک» و تحقق چنین پیمانهایی است.
🔹 چهار، یک نظام (system) متشکل از رابطهی متعامل، پایدار و قانونمند عناصر و مؤلفههایی متعدد است که به برآیند یا برآیندهایی معین میانجامد. بقای نظام سرمایهداری وابسته به بقای فرایند انباشت بهمثابه تولید و بازتولید گسترده با انقلاب پیاپی در تولید، برای کسب ارزش اضافی یا سود بهعنوان برآیند این نظام است. فرایند انباشت با چنین خصلتی، قانون اول نظام سرمایهداری است و سرمایهدار تابع یا نوکر این قانون است نه ارباب آن. زیرا بدون تبعیت ازین قانون، سرمایهدار بقا نخواهد داشت و توسط رقبا بلعیده و نابود میشود. در سادهترین تعریف فرایند انباشت، سرمایهدار با تملک ابزار تولید و استخدام کارگر تولید کالا میکند تا ارزش اضافی بهدست آورد، بعد آن را در بازار میفروشد تا ارزش اضافی تحقق یابد (realized) و به سود تبدیل شود، بعد اجباراً باید بخشی از این سود را به تولید و بازتولید گسترده بازگرداند. از همینرو سرمایه نه پول یا ثروت، که یک رابطه (نهادی) اجتماعی است که در آن فرایند انباشت صورت میگیرد (نمودار ۱).
بر این اساس، در نظام سرمایهداری، «سوژه»ی واقعی در درجهی اول کسی است که منفعت خود را کسب ارزش اضافی و سود در فرایند انباشت سرمایه جستوجو میکند، خواه لیبرال باشد، خواه نولیبرال، و اگر منفعتجویی در شکل رانتجویی باشد، فرد سوژهی نظام سرمایهداری محسوب نمیشود. اما بسیاری در خارج و داخل ایران در خصلتنمایی نولیبرالیسم، فرایند انباشت سرمایه را کنار میگذارند. آنها سوژهی نولیبرال را همچون سوژههای قصص دینی «سدوم و عموره»، خوشگذران و لذتجو میخوانند و از فرایند انباشت سرمایه جدا میکنند تا تمام تاریخ بشر را از سوژهی نولیبرال پر کنند. آنها با چنین رویکردی همهی افراد و جوامع جهان را جلوهای از روح نولیبرالیسم میبینند که در ایالات متحده (والاستریت) مستقر است. این تحلیل فرهنگیِ مستقل از اقتصاد سیاسی، نسخهای دیگر از همان اروپا یا غربمحوری یا نگاه از مرکز به پیرامون است که در آن نولیبرالیسم برآمده از مرکز همچون روح تاریخ هگل جبراً همهی افراد و جوامع را تسخیر میکند؛ بدینترتیب سوژهی آنها هم به تسخیرشدگانی بدل میشوند که بازتولیدکنندهی نولیبرالیسم هستند. این رویکرد مانند تقلیل «فرهنگ فقر» اسکار لوئیس به این اصل است که افراد تهیدست سوژههایی هستند که فقر را در کل اجتماع بازتولید میکنند، نه آن که روابط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی معینی آنها را در تلهی عینی و ذهنیِ فقر گرفتار کرده باشد. این رویکرد که حتی به جامعهشناسی تاریخی هم نزدیک نمیشود خود به مانعی برای شناخت دوران نوین در سرمایهداری تبدیل شده و در نتیجه نمیتوان با علم رهاییبخش با آن مقابله کرد. در این دوران نولیبرالیسم بهمثابه یک شیوهی انتظام (mode of regulation) در انباشت سرمایه عمل کرده است. این شیوهی انتظام در اساس برای ورود ایالات متحده به اقتصاد دانش و از سرگیری فرایند انباشت در نظام جهانی سرمایهداری بعد از بحران اقتصاد میانهی دههی ۱۹۷۰ ساخته شده است. در ایالات متحده بهعنوان مرکز مالی نظام جهانی، که بخش عمدهای از ارزش اضافی و سود در چرخهی انباشت به آن بازمیگردد، جناح مالی هرچند قویتر از صنعتی است، اما در نهایت گردانندهی چرخهی انباشت است. بهعلاوه از همان ابتدا مالیسازی (finantialization) با راهاندازی سرمایهی خطرپذیر (venture capital) در خدمت نوآوری برای توسعهی اقتصاد دانش قرار گرفت. اما هژمونی سیال است و با انقلابات پیاپی در تولید، و بهوجود آمدن قطبهای جدید اقتصادی که با شیوههای انتظام دیگری وارد اقتصاد دانش شده و پیشرو گشتهاند، سرمایهداری تنوعیافته (Variegated Capitalism) است، و در نتیجه نشانههای افول شیوهی نولیبرالیسم در خود ایالات متحده نیز آشکار شده است. بهطور مثال در یک گزارش بانک جهانی در سال ۲۰۲۱، توزیع فعالیت یک درصد از بالاترین شرکتهای سودآور در رشتههای مختلف در مقاطع ۹۷-۱۹۹۵ و ۱۶-۲۰۱۴ بررسی شدهاند. این بررسی ۶۰۰۰ نمونه از بزرگترین شرکتهای خصوصی و دولتی را دربرمیگرفته که درآمد سالانهی آنها بیش از یک میلیارد دلار بوده است و در مجموع ۶۵ درصد از درآمد شرکتهای جهان را پیش از مالیات داشتهاند. نتایج بررسی نشان میدهد که در ابتدای این دوره، ابرشرکتهای فعال در منابع طبیعی سهم ۶ درصدی و در بیمه سهم ۲ درصدی داشتند، اما در انتهای دوره دیگر دارای سهمی قابلذکر نیستند. سهم ابرشرکتهای فعال در بانکداری نیز در دورهی مذکور از ۲۵ درصد به ۱۲ درصد کاهش یافته، اما سهم ادوات الکترونیکی و اینترنت و رسانه به ۴۳ درصد رسیده است. بهعلاوه در سال ۲۰۱۶ ایالات متحده ۳۸ درصد از ابرشرکتها را دربرداشت، در حالی که این رقم دو دههی قبل ۴۵ درصد بود. این ارقام نشانی از تضعیف شدید اقتصادی جایگاه شرکتهای نفتی و سرمایهی مالی، و نیز هژمونی ایالات متحده و در نتیجه شیوهی انتظام نولیبرال است. دورانهای سرمایهداری خود دارای شیوههای انتظام یا پیکربندیهای نهادی متفاوت است، و در هر دوران در جوامع مختلف با پیکربندیهای متفاوت نهادی تحقق مییابد. دگرگونی تاریخی جوامع مختلف، تابع یک معادلهی تکمجهولی یا روح تاریخِ نولیبرالیسم نیست که از ایالات متحده برآمده است. در این کتاب خواهیم دید که حاکمیتها و طبقات کشورهایی دیگر که توانستند بهطور موفق وارد اقتصاد دانش و زنجیرهی جهانی ارزش شوند، پیکربندیهای نهادی خاص خود را ساخته یا ساختیابی کردهاند. آن کشورهای پیرامونی و نیمهپیرامونی که به این ورود موفق نشدند در تلهی توسعهی جدید افتادند و در برخی هم مانند ایران شکلبندی نوفئودالیسم غالب گشت که چگونگی آن را در مقالهی «برآمدن و تثبیت شکلبندی نوفئودال در ایران» شرح دادهام. در این شکلبندی نه یک شیوهی انتظام برای ساماندهی به فرایند انباشت سرمایه در دوران اقتصاد دانش و جهانیشدن سرمایه، بلکه با اقتباس ناقص و مبتذل از سیاستهای نولیبرال مانند آزادسازی قیمتها، نهادهایی کژکارکرد برای انحصار قدرت و ثروت، و رانتجویی برپا شده است.
🔹پنج، هر نظام اقتصادی که بخواهد فراتر از سرمایهداری برود، که ما آن را، بهپیروی از اریک اولین رایت، سوسیالیسم بهمعنای اجتماعیشدن تولید و توزیع مینامیم، باید فرایند انباشت را، بهمثابه تولید و بازتولید گسترده با انقلاب پیاپی در تولید، تضمین کند، تا رشد بیوقفه تولید بتواند همهی نیازهای فزایندهی بشر را پاسخ گوید و عدالت واقعی برقرار شود. در چنین نظامی فرایند انباشت بهجای پیروی از سود، باید تابع تعقل و اخلاق اجتماعی شود. اما اگر این نظام نتواند فرایند تولید و بازتولید گسترده را با انقلاب پیاپی در تولید بهتر از سرمایهداری سامان دهد، یا فرومیپاشد و/یا به صور پلیدتری از سرمایهداری میانجامد که درد و رنج بیشتری را بر انسانها تحمیل میکند. باید نوستالوژی تحقق سوسیالیسم در یک کشور را بهدور انداخت، چون به صور پلیدتری از سرمایهداری میانجامد. اما از سوی دیگر، آغاز سوسیالیسم در یک کشور ممکن است، تنها به این شرط که در دامنهی «رشد جهانروای تولید» جای گیرد و بهتدریج تولید و توزیع را اجتماعی سازد.
گفتیم که توسعه بهمعنای فرایند فرایاز و همافزای مجموعهی فرایندهای انباشت ثروت، دانش، فناوری، فرهنگ و هنر، رفاه و عدالت، آزادی و مشارکت سیاسی و اجتماعی… برای رهایی بشر از بندِ کور قوانین طبیعی و اجتماعی است. هدف ما در این کتاب در اساس شناخت ساختار و راهبردهای سرمشق فرایند انباشت ثروت در دوران نوین و مبانی اجتماعیکردن آن است که خود پیشنیاز بقای جوامع و تحقق دیگر فرایندها محسوب میشود. بیتردید این سرمشق، توسعهای در متن نظام جهانی سرمایهداری و برای رسیدن به جهانیشدن توافقی است، چون نظام جایگزینی در رابطهی متعاند (antagonistic) با آن وجود عینی ندارد و قصد این کتاب آرمانپردازی و گفتارهای پرشور در مذمت سرمایهداری و نولیبرالیسم در حد سوسیالیستهای تخیلی نیست.
باید توجه داشت که انواع نهادهای سوسیالیستی در بطن سرمایهداری در حال جوشش و شکلگیری است و برای توسعه باید کشف شوند و انکشاف یابند. همانطور که انواع نهادهای سرمایهداری در بطن فئودالیسم پرورده شدند، تا آن که نظامی نوین به نام سرمایهداری در جهشی دیالکتیکی جایگزین نظام کهن شد، نظامی که از پیش ترکیببندی نهادیاش مشخص نبود و در طول زمان با انقلاب پیاپی در تولید، بهسوی اقتصاد دانش انکشاف یافته است. آنچه روشن است ورود به اقتصاد دانش و جهانیشدن اقتصاد جوامع بشری را به سوسیالیسم نزدیکتر میکند. کشورهایی که در دوران صنعتی باقی مانده و نتوانند با اقتصاد دانش رشد نیروهای مولده دهند، مانند اتحاد جماهیر شوروی فرومیپاشند؛ و/یا آنهایی که نتوانند با اقتصاد دانش وارد زنجیرهی جهانی ارزش گردند (یعنی مانند ایران تنها با منابع طبیعی حضور یابند) از سوسیالیسم دورتر میگردند. اقتصاد دانش زیربنایی است که برای بشر بهطور بالقوه امکانات بسیار بیشتری را برای توسعه ایجاد کرده است، مانند صنعتیشدن که پیشتر چنین کرده بود. جامعهی دانش روبنایی است که پیشنیاز اجتماعیشدن تولید و توزیع محسوب میشود. اکنون در جوامع سرمایهداری پیشرفته در اثر انقلاب پیاپی در تولید، دانش پیشران توسعه اقتصادی یا فرایند انباشت گشته است، ازینرو هر جامعهای که داخل این فرایند جدید نشود همواره مقهور قدرت سرمایهداری باقی خواهد ماند یا در عقبماندگی خواهد پوسید. آنهایی که بکوشند توسعهی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود را بهقول مارکس در تقابل با ضرورتِ «توسعهی جهانروای نیروهای مولد» تعریف کنند، همچون افغانستان و ایران در «شرایط خانهزادِ محصور در خرافات» باقی خواهند ماند.
🔹شش، همانطور که در متونی دیگر به این مضمون از آنتونیو گرامشی اشاره داشتهام، روشنفکران باید خواستار و سازماندهندهی رفرم فکری و اخلاقی باشند و چارهای جز این ندارند، یعنی باید زمینهی انکشاف ارادهی جمعیِ ملی-مردمی را در جهت تحقق شکل والای تمدن امروز فراهم آورند. این مهم هنگامی حاصل میشود که بتوانند همواره از پسِ شناختِ ضرورتهای دورانهای نو برآیند و همگام با تحولات اساسی در اقتصاد و توازن قدرتها در سطوح بینالمللی، ملی و محلی حرکت کنند. نقش روشنفکر نقاد باید از واگویهی خام درد و رنج مردم، و انحرافات و خطاهای حاکمیت فراتر رود؛ باید سطح گفتمان را از اطلاعرسانی و خبر فراتر برده و آنها را تبدیل به دانش توسعهی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کنند، و دانشهای گوناگون را به خِرد یا برنامهی مشخص رهاییبخش ارتقا دهند. ایران مدتها است که فاقد چنین روشنفکرانی است. مشکلی اساسی نزد راست جدید این است که سرمایهداری را در نولیبرالیزم خلاصه کرده و با برداشتی ابتدایی از نولیبرالیزم میخواهند از آن گرتهبرداری کنند. که این رویکرد خود یکی از دلایل افتادن ایران در تلهی توسعه و بهزعم من برآمدن نوفئودالیسم بوده است. در نقطهی مقابل نیز بسیاری سرمایهداری را در نولیبرالیزم خلاصه میکنند، با این تفاوت که میخواهند با رویکردی نزدیک به تزکیه آن را از میان بردارند، نه آن که با ورود به اقتصاد و جامعهی دانش بتوانند به کشورهای مرکزی سرمایهداری برسند و در نهایت از آنها پیشی گیرند. این روشنفکران در آستانهی دورانی نوین یا شکلبندی اقتصاد و جامعهی دانش در متن سرمایهداری جهانی، با ترس و دودلی ایستادهاند. این ترس و دودلی یا ناشی از برداشتهای ناقص و شکستهبستهی آنها از اقتصاد توسعه و مکتب وابستگی، و اقتصاد سیاسی مارکسی است، یا حیاتی بودن ورود به این دوران نوین را (خلاف درکی که از ضرورت صنعتیشدن وجود داشت) درک نمیکنند. نزد برخی هم که گویا سوسیالیسم برایشان معنای شیوهی توزیع را میدهد نه تولید، و اندیشهی توزیع درآمد رانتی نفت و دیگر منابع طبیعی ایران، توانسته است باعث از دست رفتن دلاوریِ جُستن بزرگی با ورود به دورانی جدید شود. یعنی نوعی دیگر از همان آرمان توزیعی که خردهبورژوازی سنتی با شعار عدل علی، در نهایت نظام اقتصادی ایران را به رانتجویان تسلیم و به نوانخانهای ناکارآمد تبدیل کرد که در آن هردم از میزان آنچه میتوانند توزیع کنند، کاسته میشود. اما مطالعات توسعه بسیار فراتر از تقلیلگراییهای رایج است، بهطور مثال در بررسی نظری و تجربهی کشورها خواهیم دید که سه گونهی رژیم انباشت دانشراهبر (KLAR) شامل سرمایهراهبر (اقتصاد بازار نولیبرال)، کارراهبر (اقتصاد بازار همگرا)، و دولتراهبر (اقتصاد بازار انتظامیافته) وجود دارد. این گونهها یا سرمشقهای موجود نهتنها انواع پیکربندیها و مکملیتهای نهادی را دارا هستند، بلکه ساماندهی کارکردی ورود به اقتصاد دانش در هر یک از کشورها در یک گونهی انباشت، نیز متفاوت است.
در این کتاب قصد ندارم به سپهر سیاسی (polity) در ایران بپردازم، یعنی به جهتگیریهایی سیاستزده و معطوف به قدرت اکتفا کنم. همانطور که شرح دادم، حوزهی سیاسی (polity) در ایران نابالغ و سترون است. عدم بلوغ حوزهی سیاسی بدین معنا است که چه حاکمیت و چه مخالفان آن بهجای توسعهاندیشی، قدرتاندیش هستند و حوزهی سیاسی بهجای توافق به برنامهی توسعهبخش به محل مجادلاتی کممایه تبدیل شده است. حاکمیت ضدتوسعه عمل کرده و میکند، و مخالفان تنها به نفی انحصارگری و خطاهای متعددش میپردازند و فاقد برنامهی بدیل و حتی گفتمان دربارهی آن هستند. من معتقدم که سیاست تنها زمانی ارزش پرداختن دارد که بتواند برنامهها و سیاستگذاریهای بهینه و کارآمد را برای توسعه تحقق بخشد. پس نخست باید چنین برنامهای را تدوین کرد و آنگاه سپهر سیاسی را در خدمت آن درآورد، نه معکوس. یعنی سپهر سیاسی باید مجریِ برنامهها و سیاستگذاریهای توسعه باشد. کتابِ درآمدی بر سرمشق توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش در ایران را با این امید نوشتهام که گامی در راهِ انطباق روشنفکران و نخبگان با وظائف و دورانهای نو، و حرکتی همگام با تحولات ناشی از آن باشد؛ و سرآغازی برای رفع نقص دانش ما از دوران نو، و زمینهساز انکشاف ارادهی جمعیِ ملی-مردمی در جهت توسعهی ایران شود. یعنی همان کاری که روشنفکران مشروطه از عهدهی آن برآمدند، اما مدتها است نقص آگاهیِ روشنفکران از وظائف خود در دورانی نو، نهتنها از درد و رنج مردم ایران برای تحقق آرزوهایشان نکاسته، که بر آن افزوده است.
🔹هفت، روششناسی من در این کتاب نیز همان است که در پژوهشها و نوشتههای خود در حوزههای برنامهریزی مسکن، برنامهریزی شهری و منطقهای، و بهخصوص در کتاب «درآمدی بر سرمشق نوین توسعهی کشاورزی و روستایی ایران» بهکار گرفتهام: یعنی بهطور توأمان بهرهگیری از نظریه و تجربهی جهانی در چارچوبهای اقتصاد توسعه و اقتصاد سیاسی مارکسی، برای بهدست آوردن سرمشق توسعه بهمثابه یک برنامهی حداقلی. اقتصاد توسعه رویکرد کارکردی (functional)، و اقتصاد سیاسی مارکسی رویکرد رابطهای (relational) به همهی حوزهها و از آن جمله توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش دارند. بهطور مثال رویکرد کارکردی به دانش (که شامل علم، فناوری و مهارتها است) تنها بهمثابه عامل تولید مینگرد. اما رویکرد رابطهای، به دانش از جنبهی روابط تولید توجه دارد. البته در هردوی این رویکردها، دانش بهمثابه یک عامل تولید، نقشی اساسی در خلق ارزش دارد و در نتیجه منبع اصلی ثروت است. تفاوت در این است که در اقتصاد سیاسی مارکسی اجتماعیشدن روابط تولید و توزیع در یک دستور کار بسیار بلندمدت است، اما اقتصاد توسعه چنین دستور کاری ندارد، هرچند که سیاست اجتماعی را برای توسعه لازم میداند. اقتصاد توسعه بهطور عمده به اقتصاد کلان و زمینهی نهادی توسعه میپردازد؛ و رویکرد رابطهای بهطور عمده بر روابط بین سرمایهی دانش (knowledge capital) و کارِ دانش (knowledge labor) در فرایندهای انباشت متمرکز میشود و تأثیرات این روابط را بر شکلبندیهای اقتصادی و اجتماعی میسنجد. اقتصاد توسعه مدل حداقلی توسعه و ابزارهای تحقق آن را در شرایط موجود جهان و یک کشور بهدست میدهد، و اقتصاد سیاسی مارکسی (رویکرد رابطهای) ضرورتهای تداوم توسعه را در آینده مشخص میکند. شناخت این ابزارها و ضرورتها، زمینهساز آزادی بشر یا رهایی از بند کور قوانین طبیعی و اجتماعی است. بخشبندیهای کتاب نیز از همین رویکردها تبعیت کرده است، یعنی خواننده میتواند تنها به بخشهایی رجوع کند که مبتنی بر اقتصاد توسعه یا کارکردی است، و اگر آرمانگراییِ اجتماعیشدنِ روابط تولید و توزیع یا سوسیالیسم را هم دارد، به بخشهای اقتصاد سیاسی مارکسی نیز بپردازد. البته دیواری بین آنها نیست. بهطور مثال بخشهای مربوط به نظریهی وابستگی یا اقتصاد سیاسی توسعه میتواند هم به دورنگری کارکردی، و هم یافتن راه انکشاف بدیل سوسیالیستی یاری کند.
باید توجه داشت که اعتقاد به ضرورت اجتماعیشدن تولید و توزیع (سوسیالیسم)، شرط لازم برای توافقِ تشکلهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برای توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش نیست، چراکه توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش (همانند صنعتیشدن در قرن نوزدهم و بیستم) خود پیششرطِ اجتماعیشدن تولید و توزیع است. یعنی توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش، برنامهای حداقلی، و اجتماعیشدنِ تولید و توزیع، برنامهای حداکثری برای توسعهی اقتصادی و اجتماعی است. بدینترتیب توافق بر سر سرمشقی که اقتصاد توسعه بهطور کارکردی برای توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش میآموزد، ساختارِ برنامهی حداقلیِ اجتماعیشدن تولید و توزیع را نیز بهدست میدهد. بهخصوص که بهیاد بیاوریم که یک الگوی جامع برای نظام سوسیالیستی هنوز انکشاف نیافته و تنها یقین این است که مسیر توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش، بهمثابه یک برنامهی حداقلی، ما را به نظام سوسیالیستی نزدیکتر میکند، و دوری از آن، دورتر. بهعبارت دیگر، هر آرمانشهر قابلتحققی از مسیر توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش میگذرد و کوشش یک آرمانگرا در توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش این است که تا حد ممکن (تا حدی که مخل کارکرد آن نشود) اجتماعیشدنِ تولید و توزیع را در این توسعه بگنجاند. بدینترتیب برنامهی توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش، بلوک تاریخیِ تحقق آن را از لحاظ زیربنایی و روبنایی قابل شناسایی میکند، و در مقابل آن بیماریهای کودکی راست و چپروی، قابل تشخیص و قابل درمان میشود. با این شناسایی، ارادههای معطوف به قدرتی که به ستیزههای ناشی از تعارضات متعصبانه و خام ایدئولوژیک، آرمانهای انتزاعی، یا منافع مادی و آنی سرگرماند، موظف و مجبور میشوند که بهجای شعارهای کلی در منشور یا برنامهی حزبی (party programme) و باد در سر انداختن با تکرار آنها، ارادهی معطوف به توسعه بیابند و جبههاندیشی بیاموزند، و بر سر تدوین و اثبات تواناییِ تحقق سرمشق توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش رقابت کنند. چراکه این سرمشقی است که ضرورت آن را علم و تجربهی بشر هم در چارچوب اقتصاد توسعه، و هم اقتصاد سیاسی مارکسی بهاثبات رسانده است، و بهمثابه یک برنامهی حداقل، مفاهیم و روشهایی روشن، برای قرارداد اجتماعی رهاییبخش دارد.
🔹هشت، همانطور که آمد، کوشیدهام با ارائهی مفهومی جامع از شکلبندی اقتصادی و اجتماعیِ اقتصاد و جامعهی دانش و تجربهی تحقق آنها در جهان، مبانیِ سرمشقی نوین را برای توسعه به جامعهی مدنی ایران ارائه کنم. از همینرو نام کتاب را «درآمدی بر سرمشق توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش در ایران» نهادهام. در این کتاب ساختار سرمشق توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش را در ایران، همراه با جهتگیریهای راهبردیِ (strategic direction) تحقق آن ارائه خواهم نمود، تا مبنای گفتمان در حوزهی عمومی برای تدقیق مدلسازی و نهادسازی توسعه قرار گیرد، چراکه سرآغاز تشکیل یک بلوک تاریخی یا جبههی سیاسی رهاییبخش، بحث و توافق دربارهی ساختارِ سرمشقی نوین یا مدل اجتماعی بدیل وضع موجود است. ساختار عمومی کتاب به این صورت است: ابتدا بررسی نظری و تجربیِ نحوهی تحقق اقتصاد و جامعهی دانش در جهان در چارچوب اقتصاد توسعه و اقتصاد سیاسی مارکسی؛ بعد استخراجِ اصول و ارکان این دوران نوین برای بهکارگیری در ایران صورت گرفته است. در ادامه بررسی فاصلهی الگوی توسعه در ایران با این اصول و ارکان؛ و در نهایت ارائهی سرمشق تحقق اقتصاد و جامعهی دانش در ایران صورت گرفته است. البته به دلیل اهمیتی که مقولهی دولت توسعهبخش (developmental state)، که در ادبیات مربوطه کشورهای کرهی جنوبی، چین و اسکاندیناوی را شامل میشود، برای ورود کشورهای پیرامونی و نیمهپیرامونی به اقتصاد و جامعهی دانش و رهایی از تلهی توسعه دارد، و نیز اهمیت آن برای تحلیل وضعیت ایران، مبحث «شکلبندی اقتصادی و اجتماعی دولت توسعهبخش» را به فصل ۹ بردهام تا سرآغازی برای تحلیل وضعیت ایران و نتیجهگیری نهایی گردد. همین روش را در فصل ۱۰ دربارهی رابطهی قانون و توسعه بهکار بردهام، که موضوعی مغفول در گفتمان توسعه در ایران است. گفتنی است در بررسی نظری و تجربهی جهانی پس از بررسی متونی متعدد، به انتخاب، ترجمه و نقل آثاری پرداختهام که علاوه بر عمق نظری دارای رویکرد کارکردی هم بودهاند و در انتخاب آنها به نامدار بودن نویسنده توجهی نداشتهام. بهخصوص که نویسندگانی از کشورهای پیرامونی و نیمهپیرامونی، و اقتصادهای نوظهور که به اقتصاد توسعه و اقتصاد سیاسی مارکسی، و نیز اقتصاد و جامعهی دانش پرداختهاند، دارای دیدگاههایی راهگشاتر از نویسندگان کشورهای مرکزی هستند، چون خلاف غالب آنها از پیرامون به مرکز مینگرند، و تحلیلهای مشخصتر و کاربردیتری دارند. به دلیل گستردگی موضوعات، که نمیتوانستهام به همهی آنها تسلط داشته باشم، و نیز برای آشنایی مستقیم خواننده با عمق مفاهیم، به اشارهای کوتاه به مطلب اکتفا نکرده و چکیدهای از هر متن را (گاه بنا به اهمیت، بهتفصیل) آوردهام. در پژوهشهای مربوط به ایران نیز کوشیدهام چکیدهی زبدهترین آثار را ارائه کنم. البته مدعی نیستم توانستهام به همهی آثار باارزش موجود دست پیدا کنم، اما گمان میکنم لبّ مطلب را منتقل کردهام. در نهایت نیز روایت خود را از حاصل این بررسیها بهطور مستدل شرح دادهام.
باید از ویراستار کتاب حسن کیوانفر برای دقت علمی و کوشاییِ مشفقانهاش سپاسگزاری ویژه کنم، و از حمید قیصری برای خواندن کتاب و توصیههای محتوایی ارزشمندش سپاسگزارم. پیشنهاد نوشتن این کتاب را برای نشر در انتشارات شرق دوست توسعهاندیشام حجتالله میرزایی داد، و مورد قبول مهدی رحمانیان قرار گرفت که دوست و مدیری توسعهاندیش است؛ حسین گنجی، مدیر انتشارات شرق، با وقار و همدلی مدیریت نشر کتاب را داشته است که از همه سپاسگزارم. در نهایت نوبت به سپاسگزاری از تکتک نزدیکانم میرسد، بهخصوص مادرم اکرم سلحجو و همسرم مژگان احمدیه، که چندین سال است نمیتوانم آنطور که درخور آنها است همراهشان باشم، اما آنها پیوسته پشتیبان من بودهاند. کتاب را هم به کوشندگان راه آزادی و عدالت تقدیم میکنم.
کمال اطهاری
فروردین ۱۴۰۲